غنچه ی باز

غنچه ی باز
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
معمولاً تلفظ حــــرف "ر" برای بچه ها مشکل است و تا چهار پنج سالگی قادر به تلفظ صحیح این حـــــرف نیستند و به جای آن از حرف "ل" یا "ی" استفاده می کنند. خودم زمان کودکیم را به یاد دارم که دوست داشتم "ر" را درست بگویم و خیلی هم تمرین می کردم اما نمی توانستم. مادرم هر چه طرز گفتن آن را برایم به صورت تئوری و عملی توضیح می داد اثری نداشت که نداشت...
اما غنچه ی باز اولین حرفی را که خیلی خوب تلفظ کرد همین حرف "ر" بود. تقریباً یک ساله بود که یکی از این چرخ دستی ها برایش گرفتیم. اسم دقیقش را نمی دانم از همین ها که یک چرخ دارد و یک دسته. بچه دسته را می گیرد و چرخ را حرکت می دهد و چرخ هم هنگام چرخیدن صدایی شبیه "تق تق" دارد و بچه به عشق این صدا بیشتر راه می رود تا چرخش تندتر بچرخد و صدای بیشتری ایجاد کند. پسر ما با این صدای چرخ خیلی ذوق می کرد و برای اینکه ادای صدای چرخ(!) را در بیاورد از کلمه ی "دیررررررررررررررر" استفاده می کرد و وقتی چرخ را می دید نام "دیررررر دیررررررر" بود که بر زبانش جاری می شد! از آن به بعد هم همه ی فامیل این وسیله را با نام دیررررر دیرررررر می شناسند!
این کلمه اولین حرف "ر"داری بود که خوب و قشنگ تلفظ کرد. با گذشت زمان تلفظ حرف "ر" هم دچار دگرگونی هایی(!) شد و نتیجه اینکه الان یکی از حالت های زیر اتفاق می افتد:
1. "ر" تبدیل به "ز" می شود. این حالت معمولاً غالب است و کلمات "ر"دار، "ز"دار می شوند:
بریم: بزیم
خراب شد: خباز شد
انگور: انگوز
انار: اناز
ابرو: ابزو
ببر: ببز

2. "ر" به حالت مشدد و خیلی غلیظ به جای خود باقیست:
شیر: شِررررررررررررر
موتور: موتورررررررررررر

3. "ر" کلاً حذف شده و کلمه بی"ر" می شود:
گربه" گُبه
گرگ: گُگ
خرس: خِس
نارنگی: نانْگی

4. "ر" تبدیل به "و" می شود، این اتفاق بسیار نادر است:
رفت: وفت

      ** یک نوزاد وقتی به دنیا می آید واقعاً تکه گوشتی نرم بیشتر نیست، چیزی از این دنیا نمی داند و به جز گریه کاری بلد نیست. اما به لطف و قدرت خداوند بزرگ، کم کم رشد کرده و هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ جسمی بزرگ تر می شود. همین نحوه ی تلفظ "ر" را در نظر بگیرید که کودک چقدر تلاش می کند، تکرار می کند و تلفظ خود را عوض می کند و تغییر می دهد تا به نتیجه ی درست یعنی تلفظ صحیح "ر" برسد. این یعنی رشد
 واقعاً در همه ی زمینه ها کودک چنین است و کم کم و ذره ذره کامل می شود تا در نهایت به یک انسان بالغ تبدیل شود. خدایا شکرت!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۱۶:۲۳
مامان غنچه ی باز

جناب آقای غنچه ی باز خیلی سحرخیز تشریف دارند. هنوز آفتاب نزده بیدار شده و اجازه ی خواب هم به دیگران نمی دهد. البته نه اینکه همیشه اینگونه باشد فقط روزهای جمعه که روز خواب است(!) خیلی سحرخیز است.

از آن جا که امروز هم جمعه بود، از کله ی سحر بیدار شده و در خانه بیدارباش زده است. صبح مدام شیر می خواست و شیر خوردن را ول نمی کرد، دیگر کلافه شده بودم چشمانم را باز کردم ببینم در چه وضعی است شاید بد خوابیده و راحت نیست که مدام به من چسبیده و شیر میخواهد. هنوز چشمانم کامل باز نشده بود که آقا فرمودند: "سام(شما بخوانید سلام)"، مات و مبهوت بودم که دوباره گفت:"جان جان". نگو آقا بیدار هستند و حوصله شان سر رفته و سر خود را با شیر خوردن گرم کرده اند. ول کن ماجرا هم نبود و همین طور شیر می خورد. باز هم دستش درد نکند اجازه ی نماز خواندن را به بنده دادند! اصلاً به هیج وجه هم قصد خوابیدن نداشت و هرچه تلاش کردم بخوابد نخوابید. تازه اول سرخوشی و بازی او بود. به سراغ بابای خواب آلود رفت و بنای "آشتک بازی" گذاشت و با کمک بابا کلی پشتک زد و خندید و بازی کرد. بعد از آن هم "اَخباز"(با کمی مکث بین خ و ب) می خواست! آخر در آن ساعت صبح کدام شبکه اخبار می گذارد؟؟ باز خدا پدر بانی شبکه ی خبر را بیامرزد که همان موقع داشت خبر پخش می کرد. فکر نکنید می توان سر پسر را کلاه گذاشت او دقیقاً فرق اخبار با دیگر برنامــــه ها را می فهمد. وقتی کانال عوض می کردیم مدام نق می زد و اخبار می خواست تا خودش در شبکه ی خبر ساکت شد. اخبار را به دقت گوش کرد و پس از خبر هم برنامه ی مجله ی افغانستان را دید و اخبار مربوط به حضور ناتو در کابل را با دقت پیگیری کرد و وقتی خیالش از ماجرا راحت شد آن وقت به دنبال بقیه ی کارهایش رفت!

ما هم که از همان صبح داریم چرت می زنیم و خوابمان می آید اما مگر این پسر می فهمد؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۶:۱۰
مامان غنچه ی باز

 مدتهاست قصد دارم کلمات و اصطلاحات خاص گل پسر را بنویسم اما فرصتی پیدا نشد تا الان. این پست به مرور به روز خواهد شد و کلماتی که از قلم انداخته ام اضافه خواهد شد.


توده (tavade) .......  تولد 
موشیش (mooshish) .......  لیموشیرین 
آمّولو (am-mooloo) .......  آبلیمو 
خُمّا (khom-ma) .......  خرما 
چِشب (cheshb) .......  چِشم 
چَشب (chashb) .......  چَشم 
اَبزو (abzoo) .......  ابرو 
خباز شد (khabaz shod) .......  خراب شد 
تُخ دُدُد (tokh-dodod) .......  تخم مرغ 
تِزِّزون (tezzezoon) .......  تلویزیون 
مُب (mob) .......  مبل 
شَوّار (shav-var) .......  شلوار 
ماکاززی (makazzi) .......  ماکارنی 
دپته (dopte) .......  دکمه 
تبددند (tabad-dand) .......  کمربند 
امدرنس (amdornas)  .......  انبردست

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۱:۴۹
بابای غنچه ی باز
عزیزکم بعد از کچلی خیلی بانمک شده بود، سری قلمبه و بزرگ روی بدنی کوچک و نحیف! از اینکه موهای پسر را زده بودیم و کار ناتمام را تمام کرده بودیم خوشحال بودیم و آسوده. واکنش دیگران در اولین دیدار با پسر کچل ما هم جالب بود، معمولاً صدای "اُووووووووووووووووووه" و بعد خنده ای از ته دل به خاطر قیافه ی بانمک پسر و بعد هم بوسه ی آبداری که پسر را حسابی خیس می کرد! تا توانستیم تند و تند از پسر عکس گرفتیم که تا موهایش درنیامده این چهره ی دیدنی حسابی ثبت شود.
مدتی گذشت و ما منتظر که موها رشد کنند و در بیایند و جمالی به پسر بدهند! اما گمان کنم عوض کوتاه کردن ساقه ی مو، آن ها را از بیخ کنده بودیم! فقط قسمتی از موهای روی سرش رشد داشتند و در جاهای دیگر سر خبری نبود که نبود!

5



این عکس ها در خرداد ماه یعنی 2 ماه بعد از کوتاه کردن موها گرفته شده است. رشد موها فقط در همین قسمت از سر که در عکسها مشخص است وجود داشت و بقیه ی سر همچنان در کچلی به سر می برد! تا جایی که مجبور شدیم موهای رشد کرده را دوباره تا حدی کوتاه کنیم تا کله ی پسر یکنواخت تر به نظر برسد. جالب اینکه این قسمت های رشد کرده "سیخ سیخی" بودند و به هیچ وجه هم با برس و شانه نمی خوابیدند. در عروسی عمه و عمو هم که همان روزها بود و فامیل پسر را می دیدند سوال اولشان این بود:"خودتون موهاشو اینجوری کردین؟ سشوار زدین؟ چه بامزه شده"

6



7


بعد از گذشت تقریباً شش ماه بالاخره همه جای کله ی پسر آباد شد! و دیگر حتی کوچکنرین اثری از کچلی قبل نبود. کلاً این پروسه ی رویش مو زیاد طول کشید، اما با خودش کوله باری از تجربه را برای ما داشت! از گام به گام رویش موی نوزادان گرفته تا مطالعه ی اثر کچلی بر افزایش میزان عشق و علاقه ی دیگران و ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۱۵:۲۵
مامان غنچه ی باز
غنچه ی باز مودار پا بر عرصه ی وجود نهاد! وقتی به دنیا آمد موهایی بلند، پرپشت و مشکی داشت. موهایش نرم و زیبا بودند. هفته ی دوم تولدش به سنت پیامبر بزرگمان حضرت محمد(ص)، برایش عقیقه کردیم و جمعی از فامیل به منزل ما آمده و گوشت عقیقه را نوش جان کردند. سنت است که هنگام عقیقه موی نوزاد را از ته بتراشند و هم وزن آن طلا یا نقره صدقه بدهند. اما در این مرحله ی زدن مو، اطرافیان اعتراض کردند:"حیف این موها نیست؟!"، "گناه داره بچه"، "زشت میشه"، "زمستونه سرما میخوره"، "چه کاریه حالا؟!"
خلاصه از انجام این مرحله موقتاً صرف نظر کردیم و موها را گذاشتیم سرجایش بمانــد! اما خودمان در انجام این کار مصر بودیم و هر طور بود باید بالاخره این پــروژه ی عقیقه را تمام و کمال به پایان می رساندیم. روزها گذشت، اسفند هم تمام و شد و نوروز سر رسید. سال تحویل و دید و بازدید عید و مهمانی و سیزده بدر و ... اینها همه با گل پسر مودار انجام شد و دوست و فامیل و آشنا پسر را مودار زیارت کردند! تا روز چهارده فروردین رسید. دیگر وقتش بود: دید و بازدیدها که نمام شده بود و کسی نبود زشتی(!) پسر را ببیند، زمستان هم که رفته بود. در این روز تاریخی، موهای پسر را با شماره صفر تراشیدیم و غنچه ی باز مودار:

1


2

شد غنچه ی باز کچل:

3


4

اکنون کار از کار گذشته و پسر کچل بود...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۳ ، ۱۶:۰۳
مامان غنچه ی باز

"سبز" رنگی است که محمدمهدی همه ی چیزها را آن رنگی می بیند. لباس، اسباب بازی، میوه و .... همه را می گوید سبز. وقتی انگشتم را روی لگوهای رنگی کنار هم چیده شده میگذارم و رنگها را به ترتیب می گویم او نیز مانند من دستش را یکی یکی روی لگوهای رنگ و وارنگ گذاشته و می گوید: سبز، سبز، نانْجی، سبز، سبز، سبز، نانْجی و ... . نهایتاً رنگ نارنجی را یکی دو بار بگوید ولی رنگ غالب همان سبز است. یک شلوار راه راه رنگی هم دارد که دستش را روی هر خط رنگی گذاشته و باز دیالوگ بالا را تکرار می کند و همه را سبز می گوید.

چند ماه قبل، چند لیوان پلاستیکی کوچک در رنگهای مختلف گرفتیم تا پسر هم با رنگها آشنا شود و هم مفهوم وسیله ی شخصی را درک کند و بداند که هر لیوان مال کیست. چهار تا لیوان صورتی، نارنجی، آبی و سبز را جلوی او چیدیم تا یکی را برای خودش انتخاب کند. به او گفتم:"کدومشو دوس داری؟" او هم رنگ نارنجی را انتخاب کرد. چند بار این جمله را تکرار کردم و او هربار همان را بر میداشت. بعد از آن هروقت آب می خواست داخل همان لیوان نارنجی آب می دادم. اما او آن لیوانها را به اسم لیوان نمی شناخت و برای نشان دادن لیوانها از اسم"دوس داری" استفاده می کرد. لیوانها را می آورد و به هر یک اشاره می کرد و می گفت: "دوس دایییی"!!! هنوز هم که هنوز است این مورد یادش است و بعضی وقتها به آن لیوانهای پلاستیکی می گوید "دوس دایییی".

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۴:۴۹
مامان غنچه ی باز

یکی از ویژگی های بارز محمدمهدی ما "غرور" است. نمی دانم همه ی بچه ها در این سن اینگونه هستند یا نه، ولی این پسر به طور شاخصی مغرور است البته نمی دانم اسمش زا غرور بگذارم یا نه، ویژگی خاصی است که به او اجازه نمی دهد همه کاری بکند. بگذارید با یک مثال بگویم؛ مدتی قبل عمو و زن عموی محمدمهدی مهمانمان بودند. در بدو ورودشان محمدمهدی گوشی عمویش را خواست. در این عصر بی دکمگی گوشی ها، گوشی عمو پر از دکمه است و به همین دلیل محمدمهدی خیلی به آن علاقه دارد و دوست دارد دکمه هایش را فشار دهد. اما عمو به دلیل اینکه بچه لوس بار نیاید و هر چه خواست سریع در اختیارش قرار نگیرد گوشی را به او نداد. این کار عمو به گل پسر ما زیادی برخورد و خیلییی ناراحتش کرد و بنای گریه را گذاشت و آرام هم نمیشد. به من چسبیده بود و مدام نق میزد .خلاصه، ساعتی گذشت و او آرام شد و شام خوردیم و میوه و چایی و ...، مشغول صحبت با هم بودیم و گوشی آقای عمو هم جلوی من و روی میز بود. محمدمهدی پیش من آمد و دستم را گرفت و کشید. نمی دانستم چه می خواهد، در این گونه موارد دستم را آزاد میگذارم تا او دستم را هدایت کند و ببینم منظورش چیست و چه می خواهد. او دستم را کشید و برد به سمت گوشی عمو و در همین حال "اِه اِه اِه" می کرد یعنی اینکه گوشی را بردار و بده به من. ول کن هم نبود و مدام دستم را به گوشی میزد تا گوشی را به او بدهم و به هیچ وجه هم حاضر نبود خودش به گوشی دست بزند و واسطه ای می خواست تا گوشی را به دست او بدهد. چند بار این کار را تکرار کرد و بعد وقتی پدرش به او اجازه داد که گوشی را بردارد گوشی را برداشت و شروع کرد به فشردن دکمه ها.

یک مثال دیگر هم از این رفتار غنچه ی باز بگویم تا مسئله کاملاً آشکار شود: چند ماه پیش در خانه ی پدربزرگ محمدمهدی (پدر من) بودیم و محمدمهدی یک ویفر شکلاتی داشت که هی به دست پدرش می داد تا برایش باز کند. پدر برایش باز کرد و آن را به دست پسر داد. در این حین، پدر بزرگ ویفر را از دست پسر گرفت و الکی گازی به آن زد که یعنی من یک کمی از آن را خوردم. پسر هم ناراحت شد و شروع به گریه کرد. حالا هر چه پدر و پدربزرگ سعی می کردند ویفر را به او بدهند قبول نمی کرد و هی آن را پرت می کرد. این کار پدربزرگ خیلی به پسر برخورده بود و او حاضر نبود دیگر ویفر را بخورد. حالا هرچه ملت تلاش کردند به او بقبولانند که اینها همه الکی بود و کسی از ویفر او نخورده قبول نکرد که نکرد.

جالب است بدانید چند روز بعد دوباره همان ویفر را به او دادم تا بخورد اما به آن لب نزد و آن را دوباره پرت کرد. آن ماجرا هنوز یادش بود و حاضر نشد از نظر قبلیش برگردد و با اینکه بسیار شکموست اما این خصلت غرور و یکدندگیش در برابر شکمش ایستادگی کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۵:۲۹
مامان غنچه ی باز

به نام خدا

محمدمهدی الان یه سال و نه ماهه است. از وقتی که هنوز به دنیا نیامده بود تصمیم داشتم برای او وبلاگی درست کنم و خاطراتش را در آن بنویسم اما به دلایلی نشد. اکنون عزمم را جزم کردم تا بنویسم حال و احوالات این روزها را. راستش را بخواهید چند روز پیش محمدمهدی کلمه ی "گِنتاباز" (الف اول کمی به فتحه نزدیک است و الف دوم به ضمه) را مدام بر زبان می آورد و من و پدرش هر چه فکر کردیم که گل پسر چه می گوید به نتیجه ای نرسیدیم. او مدام این کلمه را می گفت و ما هر چه تلاش کردیم تا بفهمیم این کلمه یعنی چه، نفهمیدیم.

چندتا شعر هست که من برای گل پسر زیاد می خوانم، یکی از آن ها شعری است که مربوط می شود به سال های کودکی خودم. آن زمان برنامه ای از تلویزیون پخش می شد به نام "پدر و پسر". نمی دانم کسی یادش هست یا نه، بازیگر نقش پدر آقای "فردوس کاویانی" بودند اما نام بازیگر نقش پسر را یادم نیست. خود آقای کاویانی شعری را خوانده بودند که این شعر در آغاز برنامه پخش می شد:

پسر ناز و پسر ناز

پسر یه غنچه ی باز

پسر با پدرش رفیق و همراز

اگه پسر نخنده

پدر دلش میگیره

همه دنیا به چشمش

میشه تاریک و تیره

پسر اخماتو وا کن

پدر رو خوب نگاه کن

با خنده ای دوباره

در آشتی رو واکن

خیلی این برنامه را دوست داشتم و شعرش را حفظ بودم. من این شعر را الان برای محمدمهدی زیاد می خوانم. داشتم همین را برایش می خواندم که دوباره همان کلمه ی ناشناخته را تکرار کرد و گفت "گٍنتا باز" و با کمی فکر و زمزمه ی دوباره ی شعر دانستم که او دارد می گوید:"غنچه ی باز". بالاخره این معمای پیچیده آشکار شد و غنچه ی باز هویدا گشت! از آن روز "غنچه ی باز" ورد زبان ما شده و گل پسر هم خودش را با این نام می شناسد.

نام وبلاگ به همین دلیل "غنچه ی باز" انتخاب شد که خدمتتان عرض کردم، تا ببینیم روزگار چه می خواهد و آینده وقتی انشالله غنچه به گل تبدیل شد نامش تغییر می کند یا نه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۵:۰۳
مامان غنچه ی باز