غنچه ی باز

غنچه ی باز
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۶ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

پسر در حال شیر خوردن است. برای اینکه کم کم به او بفهمانم که دیگر باید کمتر شیر بخورد کلی قربان صدقه اش می روم و می گویم: گل پسر من دیگه بزرگ شده، برای خودش مردی شده، دیگه کم کم باید ریش و سیبیلش دربیاد. پس دیگه باید کمتر شیر بخوره در عوض غذا بیشتر بخوره.
پسر در حالی که هنوز هم به شیر خوردنش ادامه می دهد می گوید: جالب بود!!!!!!
یعنی انگار نه انگار! سخنانم به منزله ی داستانی بیش نبود.....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۶:۰۲
مامان غنچه ی باز
گل پسر ما در این مدت پیشرفت های خوبی داشته و کم کم دارد برای خودش مردی می شود!
پسر می تواند از یک تا بیست را هم به فارسی و هم به انگلیسی بشمارد. البته بعضی از اعداد را گاهی جا می اندازد و فراموش می کند. این شمردن اعداد بیشتر در هنگام تاب بازی اتفاق می افتد و با هر رفت و برگشتی پسر می شمارد. البته او در این سن معنای اعداد و هدف شمردن را درک نمی کند و فقط ترتیب آنها را بلد است! طرز بیان این اعداد هم برای خودش حکایتی دارد، مخصوصاً آن "ایلِوِن" و "تواِلو" گفتن پسر که قند در دل آدم آب می کند...
پسر چهار رنگ آبی، قرمز، سبز و زرد را به خوبی می شناسد و به هرچیزی که شامل این رنگ ها باشد اشاره کنیم رنگ آن را به درستی می گوید. رنگ های نارنجی، سیاه، سفید، طوسی، صورتی و بنفش را هم تا حدودی تشخیص می دهد اما هنوز صد در صد نیست و گاهی اوقات اشتباه می کند. البته معمولاً وقتی از درستی رنگی مطمئن نباشد چیزی نمی گوید و فقط "اِ اِ" می کند تا رنگ را بگویم و او تکرار کند.
علاقه ی او به پارک و بازی در آن نسبت به قبل خیلی بیشتر شده و حداقل یک ساعت و نیم باید بازی کند تا رضایت دهد که به خانه باز گردیم. از این مدت یک ساعت و نیم هم یک ساعت و ربع را باید تاب بازی کند! سرسره بازی را هم به طور کامل یاد گرفته، خودش از پله ها بالا می رود و روی سرسره می نشیند و سر می خورد و پایین می آید. گاهی اوقات هم به جای سر خوردن هوس می کند از پله ها بازگردد و پایین بیاید. این اواخر هم که از خود سرسره بالا می رود...
حافظه ی پسر نسبت به قبل بیشترین پیشرفت را داشته و اتفاقات و چهره ها به خوبی در ذهنش می ماند. قبلاًً عمو و زن عمو که آنها را حداقل هفته ای یک بار می دید فراموش می کرد و در هر ملاقاتی باید آنها را معرفی می کردیم تا کم کم یخ پسر باز شود و آشنایی بدهد! اما الآن که بزرگتر شده و حافظه اش بیشتر یاری می کند، خودش "عمو عمو"گویان به استقبال آنها می رود و در را برایشان باز می کند!
چند هفته قبل هم که بابابزرگ و مامان بزرگش مهمانمان بودند  با اینکه یکی دوماه بود آنها را ندیده بود "آجاقون"(آقاجون از زبان پسر) و ماشینش را به خوبی به یاد داشت و در بدو ورودشان او را مجبور کرد که با هم به کوچه رفته و ماشین بازی کنند!
این روزها علاقه ی پسر به شعر و مخصوصاً داستان بیشتر شده و از داستان استقبال خوبی می کند. اما هنوز مفهوم خیلی از داستــــانها را به درستی درک نمی کند و باید قصه ی بسیار ساده ای را برایش بگویم تا با آن ارتباط برقرار کند و مفهومش را به درستی متوجه شود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۴
مامان غنچه ی باز
نزدیک اذان می شویم و تلویزیون روشن است و مقام معظم رهبری در حال دعا کردن هستند. غنچه ی باز انگشت اشاره اش را به سمت تلویزیون دراز کرده و می گوید:"آقا"، سپس رو به من کرده و می گوید:"گوش بدیم"، ساکت می شود که یعنی دارد گوش می دهد. چند لحظه بعد صــــدای اذان که بلند شد، داد می زند:"اذاااااان" و می رود جلوی تلویزیون می نشیند و محو تماشا می شود.
در حال وضو گرفتنم که متوجه می شوم پسر هم ادای من را در می آورد و دستانش را روی ساعدش می کشد و سپس مسح پا را هم انجام می دهد و انگشتانش را روی پاهایش می کشد. به قربانش بروم پسرم را که این همه دلبری می کند و عزیز است. با هم می رویم تا نماز بخوانیم باز داد میزند:"نماز بخونیم". سجاده را بر میدارد و خودش به خودش می گوید:"پَن تُن" و سعی می کند تا آن را پهن کند. سجاده که پهن شد بلند شده و دستانش را تا گوشهایش بالا می آورد و بعد آن را با حالت شل و ولی می اندازد و می گوید:"اَبَّر". پس از تکبیرةالاحرام و قامت بستن نمازش می رود دنبال بازی! تا دوباره نماز یادش آمده و بیاید رکوع و سجود را انجام بدهد و بگوید:"حَمدِه". ذکر قنوتش را هم که معمولاً هنگام بازی و خارج از نماز می خواند:"رَبَّنا آتِنا" و گاهی اوقات "حَسَنَه".
تسبیح دستم است و در حال گفتن تسبیحات حضرت زهرا(س) هستم. تسبیح را از دستانم می کشد و در دستانش می گیرد و خودش ذکر می گوید:"اَبَّر، سِبَّ الله، حمدِالله". چند ذکر می گوید و تسبیح را هم جایی می اندازد و باز می رود دنبال بازیش...
گل پسر صلوات هم می فرستد: "مَمَّد...مَمَّد". آن فاصله ی بین دو مَمَّد را کمی" اِ اِ" میگوید و می کشد که یعنی دارد کلمات دیگر صلوات را ادا می کند. گاهی هم به جای دو "محمد" چند بار می گوید تا صلواتش تکمیلِ تکمیل شود.

چندین روز قبل پسر کلمه ای را بر زبان می آورد که نمیدانستیم منظورش چیست و چه می گوید، می گفت:"هُصَّمَد". چند روزی گذشت و ما همچنان ناکام در فهمیدن معنای این کلمه! تا خودش کمکمان کرد و  آن را کامل کرد و آیه ی قبلیش را هم خواند: "اَحَد، هُصَّمَد" . بله! پسر عزیزم سوره ی توحید را می خواند...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۵:۳۲
مامان غنچه ی باز
نحوه ی رفتار با کودک واقعاً نکات زیادی دارد و شیوه ی صحیح را دانستن و آن را انجام دادن مشکل است و باید بسیار ریزبین و دقیق بود. چند روز پیش پسر گریه می کرد و شیر می خواست و  همانطور که در جریانید در راستای از شیر گرفتنش سعی می کنم زیادی به او شیر ندهم. دراین گونه موارد باید دست به دامن پدر شد و از او کمک خواست! بنابراین پدر و پسر رفتند سراغ تاب بازی و پسر هم خوشبختانه شیر یادش رفت. دقایقی بعد تلفن پدر زنگ زد و جای من و پدر در تاب بازی عوض شد و پسر با دیدن من فیلش یاد هندوستان کرد و دوباره بنای گریه را گذاشت. هیچ رقمی هم ساکت نمی شد. او را درون اتاق بردم تا پدر راحت با تلفن صحبت کند و سر و صدایی برایش نداشته باشیم. پسر را روبرویم گذاشتم و با حالت محکم و جدی و بدون خنده به او گفتم که گریه کردن کار خوبی نیست و من گریه کردن را دوست ندارم. باید به حرف پدر و مادرش گوش دهد و هر چه به او گفتیم بگوید"چشم" و آن را انجام دهد، الآن هم باید ساکت باشد و گریه نکند. فکر نمیکردم این صحبت ها حالا و در این سن اثر زیادی داشته باشد و پسر هنوز کوچک است و شاید معنی این حرفها را درست نفهمد. اما در کمال ناباوری پسر در حالی که کاملاً به من توجه می کرد سریع ساکت شد. به او گفتم بنشیند او فوری نشست و گفت "چَشب"! مبهوت مانده بودم واصلاً باور نمی کردم که اینقدر سریع جواب دهد، اما خوشبختانه این حرفها فوری اثر کرد. منم که خوشحال شده بودم خنده ام گرفت و کاری که نباید می شد شد و پسر خنده ی مرا دید و دوباره شروع کرد به گریه کردن. این خنده ی آخری کار را خراب کرد.
اتفاقاً دیروز هم که منزل عمه مهمان بودیم هم، چنین اتفاقی افتاد و با صحبت های من پسر آرام شد و گریه اش قطع شد و شروع به بازی کرد. چند لحظه بعد که با خنده ی اطرافیان مواجه شد دوباره شروع به گریه کرد. این خنده ی نهایی باید کاملاً حذف شود که احساس بدی به پسر ندهد.
نکته ی جاــــلب این که بعد از آن ماجرا تا پسر خودش سر و صدایی می کند و داد می زند فوراً انگشت اشاره اش را روی لبش گذاشته و می گویـــد: "سسسسس، ساتِت!"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۵:۵۲
مامان غنچه ی باز

آخرین روز مردادماه سال جاری به اتفاق دایی غنچه ی باز که مهمان ما بودند به پارک آب و آتش رفتیم. البته بهتر است بگویم پارک آب تنها، ما که آتشش را ندیدیم. منتظر شدیم تا شب از راه برسد و شاهد فوران شعله های آتش هم باشیم اما متاسفانه خبری نشد و ما از دیدن این پدیده بی نصیب ماندیـــــــم! نمی دانم شانس ما بود یا چون آخر ماه بود کارت سوختشان ته کشیده بود و یا شاید هم قبض گاز را نپرداخته بودند!؟ هر چه بود که دیدنش قسمت ما نشد...

غنچه ی باز که حسابی آب بازی کرد و دلی از عزا درآورد. آنقدر ذوق کرد که نگو! ولی از طرفی کمی هم می ترسید که آب مستقیم رویش بریزد، می دوید میان فواره ها اما خیلی جلو نمی رفت.




همین که کمی آب رویش می ریخت فوری فرار می کرد. اگر فقط کمی آب رویش می پاشید که با حالت خندان فرار می کرد و گرنه گریه کنان در می رفت.

این وسط کنجکاوی پسر حسابی گل کرده بود، هم می خواست بداند پچه ها چگونه بازی می کنند و هم اینکه این آبها از کجا بیرون می آیند. چراغ های رنگی اطراف هم که حسابی توجهش را جلب کرده بودند.




تجربه ی خوبی بود و به پسر حسابی خوش گذشت اما عین موش آب کشیده شده بود، خیس خیس...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۲
مامان غنچه ی باز

کم کم دو سال پسر دارد تمام می شود و وقت آن است که او را از شیر بگیرم. سعی می کنم که به او کمتر شیر بدهم تا موقع گرفتن شیر، زیاد به هردویمان سخت نگذرد، اما به علت کمبود فامیل(!) و درد غربت تا حالا که زیاد موفق نبوده ام. تنها موفقیتم این است که در چند شب اخیر پسر بدون شیر خوردن خوابیده، چون همیشه باید در حال مکیدن و خوردن شیر می خوابید. اما الآن شیرش را تمام و کمال می خورد و بعد خودش می خوابد.

البته خوابیدن او هم داستانی دارد. مدام جا عوض می کند، از روی تشک خودش به روی تشک ما، از روی تشک ما روی فرش، از روی فرش هم که به شمال و جنوب و شرق و غرب خانه سری می زند و هر دفعه هم در جایی خوابش می برد و بعد از اینکه خوابید باید بروم او را سر جایش بگذارم. این وول خوردن ها از یک طرف، صحبت های هنگام خواب هم از یک طرف! پسر موقع خواب کل حوادث و ماجراهای روزانه اش یادش آمده و از هر کدام کلمه ای را بلند به زبان می آورد، گاهی برای خودش آواز می خواند، جدیداً هم که صلوات یاد گرفته و بلند بلند صلوات می فرستد.

دیشب هم مثل چند شب اخیر، مدام جابجا می شد و تغییر حالت می داد. من هم خوابم نمی آمد و چشمهایم را بسته بودم و حس خواب گرفته بودم تا شاید خواب زودتر به سراغم بیاید، کم کم داشتم موفق میشدم و چشمانم سنگین شده بود که پسر بلند بلند گفت: "قُزمیت، قُزمیت" و این کلمه را پشت سر هم تکرار میکرد. خیلی خنده ام گرفته بود و نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم که صدایم در نیاید. پسر اگر متوجه میشد که بیدارم دیگر نمی خوابید و می خواست بازی کند. این کلمه در آن موقع شب!؟

راستش این کلمه ماجرا دارد، پدر غنچه ی باز دیروز سیستم عامل جدیدی روی لپ تاپش نصب کرد به نام "یوزمیت" (yosemite - بخوانید yoh-sem-i-tee) و وقتی من و پدر درباره ی یوزمیت صحبت می کردیم چند بار به جای آن از کلمه ی قُزمیت استفاده کردیم و خندیدیم. پسر هم همان را گرفته و شب به عنوان خاطرات روزانه اش آن را مرور کرده و نوای "قزمیت قزمیت" سر داده بود. بعد از این قزمیت ها، چند بار هم "تاب بازی" را تکرار کرد و آن ور پدرش، روی فرش خوابش برد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۰
مامان غنچه ی باز