غنچه ی باز

غنچه ی باز
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

پسر عادت دارد که شب ها معمولاً چند بار از خواب بیدار شده، در رختخوابش می نشیند و آب می خواهد. البته این عادت به یک نوع بازی هم تبدیل شده و هر شب قبل از اینکه بخوابد دم به دقیقه آب طلب می کند! "آب... آب" می گوید و باید لیوان آب را دستش داد. کمی می نوشد، لیوان را بر می گرداند و میخوابد. چند لحظه بعد دوباره می نشیند، آب می خواهد، لیوان آب را می گیرد، می خورد، بر می گرداند و می خوابد. و سه باره همین اتفاقات تکرار می شود و تکرار می شود و ...، تا بالاخره یا ذهنش به سوی چیز دیگری منحرف شود و موضوع از یادش برود و یا خوابش ببرد.
لحن و گفتار پسر در این موارد با خنده همراه است و با هر بار "آب" گفتن کلی می خندد و خودش هم می داند که تشنه اش نیست و این آب خواستن ها بازی است و فقط می خواهد مرا بلند کند تا لیوان را به دستش بدهم و بعد هم بگیرم. وقتی هم تشنه نیست به زور هم که شده یک قُلُپ آب را می خورد تا زحمت بلند شدن مرا به هدر نداده باشد!
دیروز صبح زود از خواب بیدار شد و آب خواست. لیوان آب را به دستش دادم، خندید، آب را خورد و خوابید. با لبخند روی لبش دانستم که این موقع صبح بازی اش گرفته و الآن است که دوباره بلند شود و آب بخواهد. حدسم درست بود و  چند لحظه بعد دوباره بلند شد و نشست، در حالی که خودش غش غش می خندید گفت: "نون...نون"
من که حسابی خنده ام گرفته بود و همراهیش کردم و کلی خندیدم. از حالا به بعد باید همراه لیوان آبی که بالای سرش می گذارم سفره ی نان را هم بیاورم تا آقا نصف شبی آب و نانشان مهیا باشد!
اما خداوکیلی پسر خیلی خوب و قانعی داریم! اگر در آن هنگام، از ما چلو بوقلمونی، مسما پلویی و ... می خواست چه؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۳۸
مامان غنچه ی باز
پروژه های عظیم ترک پستونک و ترک شیر هر دو به حول و قوه ی الهی با موفقیت انجام شدند که انشالله سر فرصت پستی را به آنها اختصاص داده و ماوقع را شرح خواهم داد. قدم بعدی "ترک پوشک" است که فکر کنم دشوارترین و سخت ترین مرحله باشد!
برای آغاز این مرحله کودک و مادر، هر دو، باید آمادگی لازم را دارا باشند؛ هم کودک باید به مرحله ای از رشد رسیده باشد که بتواند بر مثانه ی خود کنترل داشته باشد و هم مادر باید انرژی و اعصاب لازم  برای این مرحله را داشته باشد که من تا دیروز فکر میکردم من و پسر هر دو به این نقطه رسیده ایم و می توانیم آغازگر این پروژه باشیم!
١٠ صبح دیروز پسر از خواب بیدار شد و من پوشکش را باز کردم و با کلی صحبت و قصه و ... به او توضیح دادم که باید به دستشویی برود و دیگر داخل پوشکش کاری نکند. اما چون دستشویی داخل حیاط است و کمی هم سرد، فعلا کار را از داخل حمام شروع کردیم! دفعه ی اول که پسر ادرار خودش را دید ترسید و آن را قطع کرد. اما خدا را شکر دفعه های بعد این مشکل مرتفع شد. همان صبح پسر احساس دفع داشت اما داخل حمام کاری نمیکرد و تا بیرون می آمدیم می نشست تا کارش را بکند! و من بدو بدو او را دوباره داخل حمام میبردم. تا آنکه آقا بالاخره رضایت داد و بعد از یک ساعت و ربع(!) کارش را کرد. بماند که چون روز قبل هم شکمش کار نکرده بود چه بلایی سر حمام آمد و با چه مشقتی تمیزکاری کردم!
پسر روی لگن هم که اصلا نمی نشیند و با ابنکه مدتهاست با او کار می کنم که رویش بنشیند و کارش را بکند به هیچ وجه حاضر نیست و هنوز ننشسته، بلند می شود.
دفعات بعد هم که او را برای جیش کردن بردم کاری نمیکرد و بعدا که بیرون می آمدیم شلوارش را خیس میکرد. گذاشتم شلوارش را خیس کند تا بدی آن را حس کند و خودش هم در این زمینه کمک کند که متاسفانه اثری نداشت و از شلوار خیس هم بدش نیامد...
بعداز ظهر کاملا خسته شده بودم، هم از لحاظ جسمی برای این همه بدو بدو کردن و سرپا ایستادن با این پسر تپل سنگین وزن! و هم از لحاظ روحی که این همه با پسر مدارا کردم و لحظه ای لبخند و شعر و بازی و قصه را ترک نکردم و خم به ابرو نیاوردم، اما در نهایت قدمی به پیش نبردم... البته می دانم که چند ساعت واقعا وقت کمی است اما من دیگر توانایی لازم برای ادامه را نداشتم و حسابی کم آوردم!
خلاصه این که همان یک روز کافی بود تا بدانم که هیچ یک از ما، نه من و نه پسر، آمادگی لازم را نداریم و باید این مرحله ی مهم را به بعد موکول کنم شاید چند ماه دیگر...
خدا به همه ی مادران صبر جمیل عطا کند انشالله!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۲۲
مامان غنچه ی باز
اول اسفند ماه سال گذشته باید برای شرکت در آزمونی حاضر می شدم. آن روز هوا کاملاً بارانی بود و فاصله ی حوزه ی امتحانی هم از منزل ما دور و باید از این سر شهر به آن سر شهر می رفتم. پدر و پسر مرا همراهی کرده و با من به محل برگزاری آزمون آمدند. تعداد زیادی در آزمون شرکت کرده بودند و هوا هم کاملاً بارانی و سرد بود. جمعیت زیاد بود و جایی هم نبود که بتوان در آنجا نشست و از خیس شدن در امان بود. خیلی ها گوشه های دیوار یا زیر درختها ایستاده بودند تا زیر باران خیس نشوند.
تعداد افراد همراه شرکت کنندگان زیاد، هوا بارانی، سرپناه برای جلوگیری از خیس شدن کم و صندلی های محوطه همه پر بودند... پسر هم که صبح زود بیدار شده بود حسابی خوابش می آمد و در آن شرایط بی جایی هر لحظه امکان داشت بخوابد.
من که پدر و پسر را تنها گذاشتم و سر جلسه رفتم. اما هنگام امتحان همه ی حواسم به آنها بود که در این هوای بارانی و کمبود جا و خواب آلودگی پسر تپل سنگین وزن، الآن چه می کنند و چقدر شرایطشان سخت است! منتظر بودم که وقتی از سر جلسه بیرون آمدم آنها را با چهره ی اخمو و عصبانی و شاکی از شرایط موجود ببینم!
اما وقتی آزمون تمام شد و بیرون آمدم بر خلاف تصوراتم آنها کاملاً شارژ و سرحال بودند و در جواب من که می گفتم ببخشید حسابی خسته شدید، پدر گفت که به ما حسابی خوش گذشته و کلی سماق مکیده ایم! من هم هاج و واج که منظورشان چیست و مگر میشود در آن شرایط به آدم خوش بگذرد؟!
نگو که آقای نگهبان مهربان، دلش به حال آن دو سوخته بود و اتاق خودش را به طور اختصاصی در اختیارشان گذاشته بود! پسر کاملاً خوابش را کرده بود و بعد هم که بیدار شده بود کلی بازی کرده و در نهایت یک بسته سماق که گویا از غذای آقای نگهبان باقی مانده بود را کشف، و همه را خالی خالی خورده بود. سماق به دهان پسر حسابی مزه داده و هنوز هم که هنوز است عاشق سماق است و خالی خالی آن را می خورد. خدا پدر آقای نگهبان را بیامرزد!



سماق مکیدن


پسر در حال خوردن سماق:

سماق


سماق
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۷
مامان غنچه ی باز