غنچه ی باز

غنچه ی باز
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

غنچه ی باز هنگامی که به دنیا آمد کاملاً سرخ و قرمز بود، دماغی بزرگ و گنده روی صورتش خودنمایی میکرد، صورتش هم حسابی ورم داشت. از قیافه اش معلوم بود که جایش حسابی تنگ بوده، صورتش کاملاً به هم فشره شده بود. انگار بینی اش را کاملاً به سمت بالا فشار داده بودند و چین بزرگ و عمیقی از زیر چشم راستش شروع شده، از بالای بینی عبور کرده و تا زیر چشم چپش ادامه داشت. به خاطر ورم صورت و فشردگی بینی به سمت چشمانش، تا هفته ها چشمانش بسته بود و به جز چندبار چشمانش را باز نکرد! فضای کافی برای پلک های باز شده وجود نداشت که باز کند!


 جوجه اردک زشت

جوجه اردک زشت


بعد از دو روز که پسر را به خاطر زردی اش نزد دکتر بردم اولین سوال دکتر این بود که"دختره یا پسر؟" و وقتی فهمید پسر است یک "الهی شکر" بلند گفت! و در جواب بهت و تعجب ما در برابر این سخنش، گفت: "اگه دختر بود با این دماغش رو دستتون می موند! دماغ این بچه به داریوش و کورش و بزرگان ایرانی رفته!"


جوجه اردک زشت


خلاصه این را بگویم که کسی نبود که پسر را ببیند و از زشتی اش چیزی نگوید!
البته او برای من و پدرش زیباترین بود و واقعاً هرچه نگاهش می کردیم عضو نازیبایی در او نمی دیدیم. ولی الان که مدتها گذشته و عکس های آن موقع را دوباره می بینیم به بقیه حق می دهیم که این حرفها را می زدند و جوجه اردک ما را زشت می نامیدند! واقعاً حق داشتند!
البته من اصلاً و به هیچ وجه از دست دیگران و از اینکه از لفظ "زشت" در مورد پسرم استفاده می کردند ناراحت نمی شدم. فرزند نعمت خداست و خدا را صد هزار بار شکر که پسر ما سالم بود و عیب و نقصی نداشت. خوشکلی اش هم دست ما نیست و به قول مادرم "آدم اختیار دخل و تصرف توی ناخن انگشت کوچیک خودش رو هم نداره و نمیتونه در خلقتش تغییری ایجاد کنه". خدا دوست داشته که فرزند ما این شکل باشد و ما هم هزاران بار او را سپاسگزاریم.
جوجه اردک زشت ما حالا بزرگ شده و برای خودش مردی شده است. وقتی موهایش را شانه می کند و از قیافه اش راضی می شود به خودش می گوید "خوشتیپ". کسی نیست که او را ببیند و قربان صدقه اش نرود و بوسه ای آبدار نثارش نکند... هر جوجه اردک زشتی برای همیشه زشت نمی ماند...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۰۳
مامان غنچه ی باز
امــــــان از وقتی که تصمیم دارم ماکارونی درست کنم! از همان اول که متوجه می شود به پر و پایم می پیچد و یکریز "ماکارونی... ماکارونی" می گوید و نق می زند و ماکارونی می خواهد، تا جایی که مجبورم چندین رشته نودل خام به آقا بدهم تا برای مدتی دست از سرم بردارد و اجازه بدهد تا به پخت و پزم برسم. آنقدر هم آن ها را با ولع می خورد که آدم هوس می کند خودش هم یک رشته در دستش بگیرد و ریز ریز آن را با دندان هایش خرد کند و بخورد و مثل پسر حسابی لذت ببرد!
وقتی نوبت به آبکش کردن ماکارونی رسید و پسر این مرحله را مشاهده کرد می دود و با عجله می آید تا این مرحله را هم از دست ندهد! روی انگشتان پایش می ایستد و تا جایی که می تواند قدش را بلند کرده و دستش را دراز می کند تا به آبکش داخل سینک برسد! بعد دستهایش را تـــا مچ داخل آبکش کرده و یک پنجه ماکارونی بر میدارد! می خواهد همه را در دهانش بگذارد که چون خیلی لیز هستند، نمی تواند و بیشترش را روی زمین می ریزد و کل این زحماتش بر باد می رود! من هم برای اینکه کار به این مرحله نرسد خودم زودتر پیشقدم می شوم و مقداری ماکارونی را داخل بشقابش می گذارم تا با همان ها مشغول شود و اتفاقات مذکور رخ ندهد. اما پسر به این هم قانع نیست و در نهایت باید مقداری ماکارونی هم ته آبکش باقی بگذارم تا آقا از آبکش هم به فیضی برسند و بی نصیب نمانند!
خلاصه بعد از مدتی ماکارونی آماده می شود و ماکارونی خوردن بچه ها هم که می دانید دیگر، با آن لب و لوچه های روغنی و زردشان حساابی تماشایی است!


ماکارونی









۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۷
مامان غنچه ی باز
بعد از ماه ها، امروز با پسر به مسجد محل رفتم. قبل از رفتن بسیار خوشحال بود و برای رفتن به مسجد عجله داشت و با "بریم مسجد"هایش تلاش میکرد تا هرچه سریعتر به مسجد برود. با هم وارد مسجد شدیم و داشتیم از پله ها بالا می رفتیم که از همین پایین و وسط پله ها، چشم پسرک به حضار داخل مسجد افتاد و برگشت! دیدن جمعیت زیاد بانوان برای این پسر که رابطه ی خوبی با خانم ها ندارد و کلاً با قشر آقا حال می کند، باعث شد که از پله ها پایین برود و از خیر مسجد بگذرد!
هر طوری بود با کلی صحبت و ملاطفت او را با رضایت خودش بغل کردم و وارد شده و هر دو به صف نمازگزاران پیوستیم. جای ما ردیف آخر و کنار دیوار بود که مزاحمتی برای کسی نداشته باشیم. برای پسر هم یک جانماز با کلی مهر پهن کردم تا او هم نماز بخواند. مقداری خوراکی هم کنارش گذاشتم تا هر وقت خواست، بخورد و در بین نماز سر و صدایی نداشته باشد. نماز شروع شد و پسر مشغول خوردن و در عین حال بازی با چندین عدد مهری بود که در جانمازش گذاشته بودم. اوضاع خوب بود تا از بین آقایان صدای موبایل کسی بلند شد و همین طور یکریز داشت زنگ می خورد و طرف هم قطع نمی کرد. پسر هم متعجب از این که چرا کسی گوشی را جواب نمی دهد بلند گفت:"کیه داره زنگ میزنه؟!" بعد هم مثل اینکه گوشی خودش باشد دستش را روی گوشش گذاشت و چند بار گفت: "الو.... بله" من که از کار پسر خنده ام گرفته بود و به سختی خودم را کنترل کردم.
نماز ظهر و عصر تمام شد و پسر هنوز به کار خوردن مشغول بود و با مهر ها خودش را سرگرم کرده بود.
بعد از آن به رسم مسجد محل نماز قضای یک روز خوانده می شد و من هم که دیدم پسر ساکت و آرام است ماندم تا نماز قضا هم بخوانم. امام جماعت نمازها را تند و تند می خواند و نماز قضای صبح و ظهر و عصر خوانده شد. در نماز قضای مغرب پسر شروع به حرف زدن کرد. بــــــــا خودش سوره ی نــــــاس می خواند، "ما مسلح به الله اکبریم، بر صف دشمنان حمله می بریم" می خواند. چند کلمــــه ی دیگر هم می گفت که فراموش کرده ام. در حال حرف زدن بود که نماز مغرب تمام شد و بلافاصله چند نفری از صف های جلو رویشان را به سمت ما برگردانده و صدای اعتراضشان بلند شد: "سسس... ساکت باش"، "حرف نزن نمیشنویم"، "چرا حرف میزنی؟" و ...
من هم که شاهد ناراحتی تعدادی بودم بلند شدم و پسر را برداشتم و بیرون آمدم تا باعث سلب آسایش دیگران نشوم و رضایت همه حاصل شود. ولی از این عکس العمل اطرافیان کمی ناراحت شدم، اقتضای سن بچه این است که نمی تواند بیکار بنشیند و با دیدن نماز خواندن دیگران او هم به وجد آمده، نماز می خواند و سوره می خواند اما با صدای بلند. نباید با این اعتراضات و تشرها بچه ها را از نماز و مسجد و ... گریزان کرد، فراری داد و خاطرات بدی را در ذهن آنان به یادگار گذاشت. اتفاقاً باید بچه ها را تشویق کنیم و به انها نشان دهیم که از حضور آنان در مسجد خوشحالیم و دوست داریم که آنها هم کنار ما نماز بخوانند. البته قبول دارم که بعضی از بچه ها واقعاً شیطنت های بدی می کند و دیگران از لحاظ جسمی و روحی از شر آنان در امان نیستند و کاملاً همه جا را به هم می ریزند. اما غنچه ی باز ما سرجایش نشسته بود و حواسش به کار خودش بود و تا آخر نماز حتی از جایش هم بلند نشد و به جز آن مواردی که گفتم سخنی نگفت، حرفهایش هم خوب و به دور از هر گونه بدی و زشتی و ... بود. چه خوب بود که ما کمی آستانه ی تحملمان را بالا میبردیم و بیشتر به اقتضاهای هر سنی توجه می کردیم و به درک کافی میرسیدیم. کودکان سرمایه های آینده اند و باید از همین الان آنها را ساخت و پرورش داد...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۸
مامان غنچه ی باز