غنچه ی باز

غنچه ی باز
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

بریم مسجد

يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ
بعد از ماه ها، امروز با پسر به مسجد محل رفتم. قبل از رفتن بسیار خوشحال بود و برای رفتن به مسجد عجله داشت و با "بریم مسجد"هایش تلاش میکرد تا هرچه سریعتر به مسجد برود. با هم وارد مسجد شدیم و داشتیم از پله ها بالا می رفتیم که از همین پایین و وسط پله ها، چشم پسرک به حضار داخل مسجد افتاد و برگشت! دیدن جمعیت زیاد بانوان برای این پسر که رابطه ی خوبی با خانم ها ندارد و کلاً با قشر آقا حال می کند، باعث شد که از پله ها پایین برود و از خیر مسجد بگذرد!
هر طوری بود با کلی صحبت و ملاطفت او را با رضایت خودش بغل کردم و وارد شده و هر دو به صف نمازگزاران پیوستیم. جای ما ردیف آخر و کنار دیوار بود که مزاحمتی برای کسی نداشته باشیم. برای پسر هم یک جانماز با کلی مهر پهن کردم تا او هم نماز بخواند. مقداری خوراکی هم کنارش گذاشتم تا هر وقت خواست، بخورد و در بین نماز سر و صدایی نداشته باشد. نماز شروع شد و پسر مشغول خوردن و در عین حال بازی با چندین عدد مهری بود که در جانمازش گذاشته بودم. اوضاع خوب بود تا از بین آقایان صدای موبایل کسی بلند شد و همین طور یکریز داشت زنگ می خورد و طرف هم قطع نمی کرد. پسر هم متعجب از این که چرا کسی گوشی را جواب نمی دهد بلند گفت:"کیه داره زنگ میزنه؟!" بعد هم مثل اینکه گوشی خودش باشد دستش را روی گوشش گذاشت و چند بار گفت: "الو.... بله" من که از کار پسر خنده ام گرفته بود و به سختی خودم را کنترل کردم.
نماز ظهر و عصر تمام شد و پسر هنوز به کار خوردن مشغول بود و با مهر ها خودش را سرگرم کرده بود.
بعد از آن به رسم مسجد محل نماز قضای یک روز خوانده می شد و من هم که دیدم پسر ساکت و آرام است ماندم تا نماز قضا هم بخوانم. امام جماعت نمازها را تند و تند می خواند و نماز قضای صبح و ظهر و عصر خوانده شد. در نماز قضای مغرب پسر شروع به حرف زدن کرد. بــــــــا خودش سوره ی نــــــاس می خواند، "ما مسلح به الله اکبریم، بر صف دشمنان حمله می بریم" می خواند. چند کلمــــه ی دیگر هم می گفت که فراموش کرده ام. در حال حرف زدن بود که نماز مغرب تمام شد و بلافاصله چند نفری از صف های جلو رویشان را به سمت ما برگردانده و صدای اعتراضشان بلند شد: "سسس... ساکت باش"، "حرف نزن نمیشنویم"، "چرا حرف میزنی؟" و ...
من هم که شاهد ناراحتی تعدادی بودم بلند شدم و پسر را برداشتم و بیرون آمدم تا باعث سلب آسایش دیگران نشوم و رضایت همه حاصل شود. ولی از این عکس العمل اطرافیان کمی ناراحت شدم، اقتضای سن بچه این است که نمی تواند بیکار بنشیند و با دیدن نماز خواندن دیگران او هم به وجد آمده، نماز می خواند و سوره می خواند اما با صدای بلند. نباید با این اعتراضات و تشرها بچه ها را از نماز و مسجد و ... گریزان کرد، فراری داد و خاطرات بدی را در ذهن آنان به یادگار گذاشت. اتفاقاً باید بچه ها را تشویق کنیم و به انها نشان دهیم که از حضور آنان در مسجد خوشحالیم و دوست داریم که آنها هم کنار ما نماز بخوانند. البته قبول دارم که بعضی از بچه ها واقعاً شیطنت های بدی می کند و دیگران از لحاظ جسمی و روحی از شر آنان در امان نیستند و کاملاً همه جا را به هم می ریزند. اما غنچه ی باز ما سرجایش نشسته بود و حواسش به کار خودش بود و تا آخر نماز حتی از جایش هم بلند نشد و به جز آن مواردی که گفتم سخنی نگفت، حرفهایش هم خوب و به دور از هر گونه بدی و زشتی و ... بود. چه خوب بود که ما کمی آستانه ی تحملمان را بالا میبردیم و بیشتر به اقتضاهای هر سنی توجه می کردیم و به درک کافی میرسیدیم. کودکان سرمایه های آینده اند و باید از همین الان آنها را ساخت و پرورش داد...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۰۶
مامان غنچه ی باز

نظرات  (۱)

دریافت طرح های آماده اطلاع رسانی مراسمات مذهبی، ویژه هیئات و مساجد
بصورت رایگان
www.reyhangraph.blog.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی