آب بازی
آخرین روز مردادماه سال جاری به اتفاق دایی غنچه ی باز که مهمان ما بودند به پارک آب و آتش رفتیم. البته بهتر است بگویم پارک آب تنها، ما که آتشش را ندیدیم. منتظر شدیم تا شب از راه برسد و شاهد فوران شعله های آتش هم باشیم اما متاسفانه خبری نشد و ما از دیدن این پدیده بی نصیب ماندیـــــــم! نمی دانم شانس ما بود یا چون آخر ماه بود کارت سوختشان ته کشیده بود و یا شاید هم قبض گاز را نپرداخته بودند!؟ هر چه بود که دیدنش قسمت ما نشد...
غنچه ی باز که حسابی آب بازی کرد و دلی از عزا درآورد. آنقدر ذوق کرد که نگو! ولی از طرفی کمی هم می ترسید که آب مستقیم رویش بریزد، می دوید میان فواره ها اما خیلی جلو نمی رفت.
همین که کمی آب رویش می ریخت فوری فرار می کرد. اگر فقط کمی آب رویش می پاشید که با حالت خندان فرار می کرد و گرنه گریه کنان در می رفت.
این وسط کنجکاوی پسر حسابی گل کرده بود، هم می خواست بداند پچه ها چگونه بازی می کنند و هم اینکه این آبها از کجا بیرون می آیند. چراغ های رنگی اطراف هم که حسابی توجهش را جلب کرده بودند.
تجربه ی خوبی بود و به پسر حسابی خوش گذشت اما عین موش آب کشیده شده بود، خیس خیس...