غنچه ی باز

غنچه ی باز
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

غرور

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۹ ب.ظ

یکی از ویژگی های بارز محمدمهدی ما "غرور" است. نمی دانم همه ی بچه ها در این سن اینگونه هستند یا نه، ولی این پسر به طور شاخصی مغرور است البته نمی دانم اسمش زا غرور بگذارم یا نه، ویژگی خاصی است که به او اجازه نمی دهد همه کاری بکند. بگذارید با یک مثال بگویم؛ مدتی قبل عمو و زن عموی محمدمهدی مهمانمان بودند. در بدو ورودشان محمدمهدی گوشی عمویش را خواست. در این عصر بی دکمگی گوشی ها، گوشی عمو پر از دکمه است و به همین دلیل محمدمهدی خیلی به آن علاقه دارد و دوست دارد دکمه هایش را فشار دهد. اما عمو به دلیل اینکه بچه لوس بار نیاید و هر چه خواست سریع در اختیارش قرار نگیرد گوشی را به او نداد. این کار عمو به گل پسر ما زیادی برخورد و خیلییی ناراحتش کرد و بنای گریه را گذاشت و آرام هم نمیشد. به من چسبیده بود و مدام نق میزد .خلاصه، ساعتی گذشت و او آرام شد و شام خوردیم و میوه و چایی و ...، مشغول صحبت با هم بودیم و گوشی آقای عمو هم جلوی من و روی میز بود. محمدمهدی پیش من آمد و دستم را گرفت و کشید. نمی دانستم چه می خواهد، در این گونه موارد دستم را آزاد میگذارم تا او دستم را هدایت کند و ببینم منظورش چیست و چه می خواهد. او دستم را کشید و برد به سمت گوشی عمو و در همین حال "اِه اِه اِه" می کرد یعنی اینکه گوشی را بردار و بده به من. ول کن هم نبود و مدام دستم را به گوشی میزد تا گوشی را به او بدهم و به هیچ وجه هم حاضر نبود خودش به گوشی دست بزند و واسطه ای می خواست تا گوشی را به دست او بدهد. چند بار این کار را تکرار کرد و بعد وقتی پدرش به او اجازه داد که گوشی را بردارد گوشی را برداشت و شروع کرد به فشردن دکمه ها.

یک مثال دیگر هم از این رفتار غنچه ی باز بگویم تا مسئله کاملاً آشکار شود: چند ماه پیش در خانه ی پدربزرگ محمدمهدی (پدر من) بودیم و محمدمهدی یک ویفر شکلاتی داشت که هی به دست پدرش می داد تا برایش باز کند. پدر برایش باز کرد و آن را به دست پسر داد. در این حین، پدر بزرگ ویفر را از دست پسر گرفت و الکی گازی به آن زد که یعنی من یک کمی از آن را خوردم. پسر هم ناراحت شد و شروع به گریه کرد. حالا هر چه پدر و پدربزرگ سعی می کردند ویفر را به او بدهند قبول نمی کرد و هی آن را پرت می کرد. این کار پدربزرگ خیلی به پسر برخورده بود و او حاضر نبود دیگر ویفر را بخورد. حالا هرچه ملت تلاش کردند به او بقبولانند که اینها همه الکی بود و کسی از ویفر او نخورده قبول نکرد که نکرد.

جالب است بدانید چند روز بعد دوباره همان ویفر را به او دادم تا بخورد اما به آن لب نزد و آن را دوباره پرت کرد. آن ماجرا هنوز یادش بود و حاضر نشد از نظر قبلیش برگردد و با اینکه بسیار شکموست اما این خصلت غرور و یکدندگیش در برابر شکمش ایستادگی کرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۰۴
مامان غنچه ی باز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی