شیر تند!
يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۳۰ ب.ظ
تنها 20 روز دیگر تا تولد دوسالگی غنچه ی باز مانده و شمارش معکوس برای از شیر گرفتن او نیز شروع شده است. در این چند روزه سعی بسیاری نموده ام تا او را برای این رخداد عظیم(!) آماده کنم و این اتفاق، ناگهانی و یک دفعه نباشد. با پسر صحبت کرده و به او گفتم که اگر زیاد و زود به زود شیر بخورد، شیر بدمزه و تند می شود، اگر می خواهد شیر همیشه خوشمزه باشد نباید زیاد بخورد. اوایل که اصلاً برای حرفهایم تره هم خورد نمی کرد و عین خیالش نبود و فکر نمی کرد شیر به این خوشمزگی روزی تلخ شود! اما با توسل به فلفل این اتفاق افتاد و شد آنچه نباید می شد ...
پسر تا شیر خواست دوباره حرفهایم را تکرار کردم و بعد به او اجازه دادم تا شیر بخورد. شیر خوردن همان و سوختن همانا! شروع کرد به گریه کردن و این مورد بدجور به او برخورده و حسابی ناراحتش کرده بود. اگر نگویید که چه مادر بدجنسی هستم، باید بگویم یکی دوبار دیگر هم همین کار را کردم و پسر فهمید حرفهایم جدی است و شوخی نمی کنم! حالا هر وقت شیرمی خواهد تا به او می گویم که هنوز زود است و تازه شیر خورده ای و الآن شیـــــر تند است، نق می زند، از خیرش می گذرد و کنار می رود. این اتفاق گام بزرگی بوده در ترک شیر و موفق شدم شیر خوردن روزانه ی او را از حدود 20 بار به 5 بار کاهش دهم... . پیشرفت بزرگی است، نه؟
خوشحالم که کم کم دارم موفق می شوم که پسر را از شیر بگیرم و او کاملاً مستقل می شود، دیگر شیر خوردنهای مکررش کلافه ام نمی کند و مدام به من نمی چسبد و نق نمی زند! اما حس بدی دارم، انگار پاره ی تنم دارد از من جدا می شود و عزیزترینم را از من می گیرند و دیگر نمی توانم به او نزدیک باشم، غم بزرگیست! مخصوصاً دفعه ی اولی که چند ساعتی شیر نخورد واقعاً به من خیلی سخت گذشت و غمگین بودم، او کنارم بود اما حس می کردم فاصله میانمان بسیار است و از هم خیلی دوریم!
این را هم بگویم که اراده ی پسر بسیار قوی است و همانگونه که در پست های قبل اشاره کرده ام غرور خاصی دارد. من همیشه در اختیار او هستم و هر وقت اراده کند می تواند خودش لباسم را بالا بزند و شیر بخورد. اما وقتی به او اجازه ی شیر خوردن ندهم عمراً شیر بخورد! نه این که نگذارم، نه! فقط اجازه ی لفظی نمی دهم. اما همین عدم اجازه ی لفظی او را از شیر خوردن منع می کند. پسر در این مواقع حتی سینه را هم به دهان می گیرد اما نمیمکد و شیر نمیخورد، حتی ممکن است گریه کند و شیر بخواهد اما سرش برود شیر نمی خورد...
پسر تا شیر خواست دوباره حرفهایم را تکرار کردم و بعد به او اجازه دادم تا شیر بخورد. شیر خوردن همان و سوختن همانا! شروع کرد به گریه کردن و این مورد بدجور به او برخورده و حسابی ناراحتش کرده بود. اگر نگویید که چه مادر بدجنسی هستم، باید بگویم یکی دوبار دیگر هم همین کار را کردم و پسر فهمید حرفهایم جدی است و شوخی نمی کنم! حالا هر وقت شیرمی خواهد تا به او می گویم که هنوز زود است و تازه شیر خورده ای و الآن شیـــــر تند است، نق می زند، از خیرش می گذرد و کنار می رود. این اتفاق گام بزرگی بوده در ترک شیر و موفق شدم شیر خوردن روزانه ی او را از حدود 20 بار به 5 بار کاهش دهم... . پیشرفت بزرگی است، نه؟
خوشحالم که کم کم دارم موفق می شوم که پسر را از شیر بگیرم و او کاملاً مستقل می شود، دیگر شیر خوردنهای مکررش کلافه ام نمی کند و مدام به من نمی چسبد و نق نمی زند! اما حس بدی دارم، انگار پاره ی تنم دارد از من جدا می شود و عزیزترینم را از من می گیرند و دیگر نمی توانم به او نزدیک باشم، غم بزرگیست! مخصوصاً دفعه ی اولی که چند ساعتی شیر نخورد واقعاً به من خیلی سخت گذشت و غمگین بودم، او کنارم بود اما حس می کردم فاصله میانمان بسیار است و از هم خیلی دوریم!
این را هم بگویم که اراده ی پسر بسیار قوی است و همانگونه که در پست های قبل اشاره کرده ام غرور خاصی دارد. من همیشه در اختیار او هستم و هر وقت اراده کند می تواند خودش لباسم را بالا بزند و شیر بخورد. اما وقتی به او اجازه ی شیر خوردن ندهم عمراً شیر بخورد! نه این که نگذارم، نه! فقط اجازه ی لفظی نمی دهم. اما همین عدم اجازه ی لفظی او را از شیر خوردن منع می کند. پسر در این مواقع حتی سینه را هم به دهان می گیرد اما نمیمکد و شیر نمیخورد، حتی ممکن است گریه کند و شیر بخواهد اما سرش برود شیر نمی خورد...
۹۳/۱۱/۰۵