از دست تو
يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۲۲ ب.ظ
درون آشپزخانه بودم و سرم به کار خودم گرم بود. پسر هم داشت برای خودش بازی می کرد و کاری به کار من نداشت، من هم کاری به کارش نداشتم! تا اینکه آمد و روی مبل ایستاد و از روی اُپن رو به من کرد و با لبخندی ملیح فریاد زد:"ووووووووووووووووووووووووووش، از دست تو"
خنده ام گرفته بود شدید، ادای مرا در می آورد و حرف خودم را به خودم تحویل می داد! وووووووووووووووش از دست تو پسر....
۹۳/۱۱/۰۵