مرد کوچک
دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۱۴ ب.ظ
گل پسر ما در این مدت پیشرفت های خوبی داشته و کم کم دارد برای خودش مردی می شود!
پسر می تواند از یک تا بیست را هم به فارسی و هم به انگلیسی بشمارد. البته بعضی از اعداد را گاهی جا می اندازد و فراموش می کند. این شمردن اعداد بیشتر در هنگام تاب بازی اتفاق می افتد و با هر رفت و برگشتی پسر می شمارد. البته او در این سن معنای اعداد و هدف شمردن را درک نمی کند و فقط ترتیب آنها را بلد است! طرز بیان این اعداد هم برای خودش حکایتی دارد، مخصوصاً آن "ایلِوِن" و "تواِلو" گفتن پسر که قند در دل آدم آب می کند...
پسر چهار رنگ آبی، قرمز، سبز و زرد را به خوبی می شناسد و به هرچیزی که شامل این رنگ ها باشد اشاره کنیم رنگ آن را به درستی می گوید. رنگ های نارنجی، سیاه، سفید، طوسی، صورتی و بنفش را هم تا حدودی تشخیص می دهد اما هنوز صد در صد نیست و گاهی اوقات اشتباه می کند. البته معمولاً وقتی از درستی رنگی مطمئن نباشد چیزی نمی گوید و فقط "اِ اِ" می کند تا رنگ را بگویم و او تکرار کند.
علاقه ی او به پارک و بازی در آن نسبت به قبل خیلی بیشتر شده و حداقل یک ساعت و نیم باید بازی کند تا رضایت دهد که به خانه باز گردیم. از این مدت یک ساعت و نیم هم یک ساعت و ربع را باید تاب بازی کند! سرسره بازی را هم به طور کامل یاد گرفته، خودش از پله ها بالا می رود و روی سرسره می نشیند و سر می خورد و پایین می آید. گاهی اوقات هم به جای سر خوردن هوس می کند از پله ها بازگردد و پایین بیاید. این اواخر هم که از خود سرسره بالا می رود...
حافظه ی پسر نسبت به قبل بیشترین پیشرفت را داشته و اتفاقات و چهره ها به خوبی در ذهنش می ماند. قبلاًً عمو و زن عمو که آنها را حداقل هفته ای یک بار می دید فراموش می کرد و در هر ملاقاتی باید آنها را معرفی می کردیم تا کم کم یخ پسر باز شود و آشنایی بدهد! اما الآن که بزرگتر شده و حافظه اش بیشتر یاری می کند، خودش "عمو عمو"گویان به استقبال آنها می رود و در را برایشان باز می کند!
چند هفته قبل هم که بابابزرگ و مامان بزرگش مهمانمان بودند با اینکه یکی دوماه بود آنها را ندیده بود "آجاقون"(آقاجون از زبان پسر) و ماشینش را به خوبی به یاد داشت و در بدو ورودشان او را مجبور کرد که با هم به کوچه رفته و ماشین بازی کنند!
این روزها علاقه ی پسر به شعر و مخصوصاً داستان بیشتر شده و از داستان استقبال خوبی می کند. اما هنوز مفهوم خیلی از داستــــانها را به درستی درک نمی کند و باید قصه ی بسیار ساده ای را برایش بگویم تا با آن ارتباط برقرار کند و مفهومش را به درستی متوجه شود.
پسر می تواند از یک تا بیست را هم به فارسی و هم به انگلیسی بشمارد. البته بعضی از اعداد را گاهی جا می اندازد و فراموش می کند. این شمردن اعداد بیشتر در هنگام تاب بازی اتفاق می افتد و با هر رفت و برگشتی پسر می شمارد. البته او در این سن معنای اعداد و هدف شمردن را درک نمی کند و فقط ترتیب آنها را بلد است! طرز بیان این اعداد هم برای خودش حکایتی دارد، مخصوصاً آن "ایلِوِن" و "تواِلو" گفتن پسر که قند در دل آدم آب می کند...
پسر چهار رنگ آبی، قرمز، سبز و زرد را به خوبی می شناسد و به هرچیزی که شامل این رنگ ها باشد اشاره کنیم رنگ آن را به درستی می گوید. رنگ های نارنجی، سیاه، سفید، طوسی، صورتی و بنفش را هم تا حدودی تشخیص می دهد اما هنوز صد در صد نیست و گاهی اوقات اشتباه می کند. البته معمولاً وقتی از درستی رنگی مطمئن نباشد چیزی نمی گوید و فقط "اِ اِ" می کند تا رنگ را بگویم و او تکرار کند.
علاقه ی او به پارک و بازی در آن نسبت به قبل خیلی بیشتر شده و حداقل یک ساعت و نیم باید بازی کند تا رضایت دهد که به خانه باز گردیم. از این مدت یک ساعت و نیم هم یک ساعت و ربع را باید تاب بازی کند! سرسره بازی را هم به طور کامل یاد گرفته، خودش از پله ها بالا می رود و روی سرسره می نشیند و سر می خورد و پایین می آید. گاهی اوقات هم به جای سر خوردن هوس می کند از پله ها بازگردد و پایین بیاید. این اواخر هم که از خود سرسره بالا می رود...
حافظه ی پسر نسبت به قبل بیشترین پیشرفت را داشته و اتفاقات و چهره ها به خوبی در ذهنش می ماند. قبلاًً عمو و زن عمو که آنها را حداقل هفته ای یک بار می دید فراموش می کرد و در هر ملاقاتی باید آنها را معرفی می کردیم تا کم کم یخ پسر باز شود و آشنایی بدهد! اما الآن که بزرگتر شده و حافظه اش بیشتر یاری می کند، خودش "عمو عمو"گویان به استقبال آنها می رود و در را برایشان باز می کند!
چند هفته قبل هم که بابابزرگ و مامان بزرگش مهمانمان بودند با اینکه یکی دوماه بود آنها را ندیده بود "آجاقون"(آقاجون از زبان پسر) و ماشینش را به خوبی به یاد داشت و در بدو ورودشان او را مجبور کرد که با هم به کوچه رفته و ماشین بازی کنند!
این روزها علاقه ی پسر به شعر و مخصوصاً داستان بیشتر شده و از داستان استقبال خوبی می کند. اما هنوز مفهوم خیلی از داستــــانها را به درستی درک نمی کند و باید قصه ی بسیار ساده ای را برایش بگویم تا با آن ارتباط برقرار کند و مفهومش را به درستی متوجه شود.
۹۳/۱۰/۲۹